برشی از کتاب توسلات اصحاب سید الشهدا:
حبیببنمظاهر:
وقتی سلام زینب (علیها السلام) را به حبیب رساندند، این مردِ فهمیده، متوجّه شد قضیه از چه قرار است و آنها در چه تنگنایی قرار گرفتهاند. همانجا نشست روی زمین. این خاکها را برمیداشت و به سرش میریخت و میگفت: من که باشم که دختر علی (علیه السلام) برای من سلام برساند
مسلمبنعوسجه
حبیب چه کرد؟ رو کرد به رفیقاش گفت: مسلم! اگر این نبود که من هم ساعتی بعد به تو ملحق میشوم دلم میخواست تو وصیت میکردی و من به وصیتهایت عمل میکردم که من به رفاقتم عمل کرده باشم. میگویند: مسلم رمق زیادی در بدنش نداشت. نگاهی به صورت حسین(علیه السلام) انداخت، «وَ اَشارَ بِیدِهِ اِلَی الحسین(علیه السلام)»، و با دستش به حسین(علیه السلام) اشاره کرد. چه گفت؟ صدا زد: «اُوصِیکَ بِهَذَا»! دست از حسین برنداری! من تو را به حسین(علیه السلام) سفارش میکنم…
زهیربنقین
در تاریخ ندارد که امامحسین(علیه السلام) به زهیر چه فرمود؛ امّا وقتی برگشت دیدند این زهیر دیگر آن زهیر نیست. دستش را ولی اعظم الهی گرفته است. طبیب تمام نفوس عالم، این بیمار را شفا داده است. آمده، گفته دستت را به من بده! چنان صورت زهیر باز شده بود و نور از آن تلألؤ میکرد که مینویسند: «قد أشْرَقَ وَجْهُهُ»! این زهیر دیگر آن زهیر نیست. همین که رسید به کسانی که همراه او بودند گفت: من با همۀ شما خداحافظی میکنم. بروید. گفتند: زهیر چه شده؟! در جواب گفت: «قَد عَزَمْنا عَلی صُحْبَهِ الْحُسَین(علیه السلام)»؛ من میخواهم با حسین(علیه السلام) باشم.
وهب نصرانی
حسین(علیه السلام) عاشق است و عاشقساز. آمدند خدمت حسین(علیه السلام). حضرت ایستاده بود. این جوان عرض کرد: آقا! من میخواهم به میدان بروم، امّا همسرم نمیگذارد. با شما حرف دارد. همسرش میگوید: «یابن رسول الله!». من دو تا چیز از شما میخواهم که شما ضمانت کنید. اگر شما ضمانت کنید من با رفتن او مشکلی ندارم. اوّل اینکه من یقین دارم وهب اگر به میدان برود شهید میشود. من در این بیابان یک زن جوان هستم. شما ضمانت کنید که من هم در بین این بیبیها و این خانمهایی که با شما هستند باشم؛ یعنی زینب(علیها السلام) سرپرستی من را بکند. زینب(علیها السلام) باید قبول کند. اگر او خانمی من را قبول کند، من هم کنیزش خواهم بود.
دوم؛ من میدانم اگر وهب به میدان برود شهید میشود و اگر شهید شود جایش در بهشت است. شما در اینجا ضمانت کنید که روز قیامت من را فراموش نکند
جون غلام امامحسین(علیه السلام)
آقا! من عمری کاسهلیس شما بودم، حالا که در چنین موقعیت دشواری قرار گرفتهاید، دست از شما بردارم؟ نه! اصلاً. «وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُکُمْ» _تعبیر خیلی عجیب است_ به خدا قسم دست از شما برنمیدارم؛ «حَتَّى یخْتَلِطَ هَذَا الدَّمُ الْأَسْوَدُ مَعَ دِمَائِکُمْ»؛ تا اینکه این خون سیاهم را با خون شما مخلوط کنم.
حربنیزیدریاحی
حرّ به میدان رفت. طولی نکشید که صدای حرّ بلند شد: یا حسین! حسین(علیه السلام) آمد، سر حرّ را به دامن گرفت. فرمود: «ما أخطأتَ اُمُّک حتّی سَمَّتکَ حُرّاً»؛ مادرت اشتباه نکرد که نام تو را حُر گذاشت؛ «أنتَ حُرٌّ فی الدُّنیا والاخرَه»؛ تو در دنیا و آخرت آزاده هستی.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.