برشی از کتاب جنگ فرخنده:
هر وقت موج ورود مجروح فروکش می کرد، به کمک بقیه می رفتم. سالن خونی را تی می کشیدم یا به آشپزخانه می رفتم. سیب زمینی و تخم مرغ آبپز می کردم و با سطل به سالن می آوردم. روی هر سینی، برای هر مجروح، نان و سیب زمینی و تخم مرغ و از این شیرهای پاکتی مثلثی می گذاشتم.
دیگر آن موقع به این فکر نمی کردیم که این، جزو وظایف ما هست یا نه. هر کاری که روی زمین مانده بود، انجام می دادیم.
چند باری، همراه اتوبوس مجروحین به اهواز رفتم. بعضی وقتها هم برای کمک به بیمارستان شهدای یک می رفتم. یک بار در همین بیمارستان، صحنه ای دیدم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجروحی که هر دو دست و هر دو پایش قطع شده بود.
شده بود یک مربع باندپیچی شده با یک سر، درست دم در بهشت ایستاده بود و معلوم بود لحظات آخری است که مهمان ما زمینی هاست. محو صورت نازنین اش شده بودم که بدون هیچ گله و شکایت و ناله ای، فقط یازهرا می گفت. یعنی با هر دم و بازدم، یک یا زهرا می گفت. قشنگ پیدا بود که در حال مزه مزه کردن شهادت است.
ضحی –
سلام.یکی از بهترین و تاثیرگزارترین کتابهای حوزه دفاع مقدس بود … پر از فراز فرود ؛ پر از درس؛ پر از ایثار و از خودگذشتگی
؛ عاااااالی بود این کتاب … پیشنهاد میکنم حتما مطالعه کنید