برشی از کتاب احتناک:
جمیله کاغذ را دست مردِ تنکریش داد، عشوهایی کرد و با لبخندی حکاکی شده بر لب، خیره در چشمان مرد ماند. مرد که دهان خویش را نیز به یاری نگاه فراخوانده بود، با این که نمیتوانست از رخسار آتشین دخترک دل بکَند، ناگزیر چشم از او برگرفت، کاغذ را گشود و خواند. پس از خواندن فرمان، دستش را به نشانۀ اطاعت روی چشم گذاشت. سپس با لبخندی بر لب، دست راستش را سوی جمیله برد و با اضطرابی هویدا در چشمانش، دست او را گرفت. جمیله با صدای بلند خندید. بادی تند، لولای پنجره را به شدت حرکت داد و دو لنگۀ آن را بر هم کوبید. مردِ تنکریش برخاست پنجره را بست، پرده را کشید و کورسوی نگاه خورشید به خانهاش را پوشاند. سوفیل که کنار پنجره بود، لوحش را گشود، نامی را خط زد و با قطره اشکی در چشم، سوی عرش پَر گشود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.