برشی از کتاب پاتک علیه پیتوک:
«هادی را تصور کرد و اینکه بالاخره برگشته بود. موجی از هیجان در وجودش چرخ زد و چرخ زد و رسید به سرانگشتانش و ضربه را زد. توپهای صیقلی و رنگارنگ بیلیارد با صدای تقِ آشنا و همیشگی بههم خورد. آخرسر، توپ قرمزرنگی مستقیم رفت داخل حفره گوشه مقابل میز و در تور نشست. دیگر طاقت نداشت توی باشگاه بماند. مثل اینکه با این ضربه استخارهاش خوب آمده باشد، دل یکدله کرد، گوشیاش را برداشت و زد بیرون.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.