برشی از کتاب عزیز خانم:
«وقتی برای آخرین بار صورتش را بوسیدم، جای بخیۀ روی پیشانیاش من را به سالهای بچگیاش برد. همان روز که از خدا خواسته بودم از این بهبعد هر بلایی قرار است سر بچههایم بیاید، برای خودم بفرستد. بچههایم هیچ آزاری نبینند. حالا من بالای سر جنازۀ پسرم نشسته بودم و صدای محزون جواد در گوشم بود که روضۀ علیاکبر(ع) میخواند. بچهها امانت خدا بودند دست ما، حالا هم امانتش را پسگرفت. نوش جان خدا.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.