برشی از کتاب الهیه:
«او عارف است، خدایی و الهی است و الهه مهر، الهه لطف و خوبی و مهربانی، الهه تواضع و فروتنی و ببین زیباتر از این کرامتهای اخلاقی، کرامتی مییابی تا بخواهد تو را تشویق کند برای رشد و حرکت و مانند او شدن…»
آری! آن عبادتهای عاشقانه و اشکهای شبانه و سجدههای خالصانه اینگونه در وجودش جلوه کرده که عالم را جز با او و برای او نمیبیند.
خلاصه کتاب:
یكبار در قم به روضه ای در منزل یكی از دوستانش رفت. پس از روضه وقتی برای ایشان در سینی مسی چای آوردند ایشان انگشت خود را بر لب گذاشته و به سینی مسی می زند، سینی تبدیل به طلا می شود. اما ایشان می گوید طلا را می خواهیم چه كنیم؟ دوباره انگشت بر لب می گذارد و به سینی می زند، سینی دوباره به حالت اولیه اش بر می گردد. اما زمانی می رسد كه همین انسان شریف بخاطر مبلغ ناچیزی بدهی به زندان می افتد اما حاضر نیست از این كرامات برای نفع سخصی استفاده كند.
برای او آنچه اهمیت دارد تقرب و نزدیكی به خداست. چرا كه به خوبی می داند تا رموز بندگی را نیاموزد و عابد نشود به معرفت خدا دست نمی یابد و عارف نمی شود.
یاد خدا در تار و پودش تنیده و جانش از مهر دوست لبریز بود.
در تمام اعمال و رفتارش از معنویا و عبادت گرفته تا درس دادن و كار كردن و اخلاق خانوادگی و اجتماعی و حتی كارهای طبیعی اش مثل صحبت كردن، لباس پوشیدن، خوردن و خوابیدن و خندیدن و راه رفتن كاری نیست كه بخواهد آن را برای غیر خدا و یا نفسش انجام دهد.
او سیر و سلوك را در همین زندگی عادی دنبال می كرد. معتقد بود دنیای واقعی مخلوق خداست و به خدا هم ختم می شود، سیر و سلوك همین زندگی واقعیست.
توصیه دایمی اش هم به دیگران این بود كه یاد بگیرید جز خدا همه چیز را فراموش كنید و غفلت ها را ازبین ببرید…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.