نویسنده در کتاب با دلم می خوانم به زبان ساده و روان خاطرات خود را از دوران بستری مادر در بیمارستان می نویسد. او به مرور و طی یک سال در مورد لحظاتی که در بیمارستان به عنوان همراه مریض داشته و اتفاقات و ماجراهایی که در آنجا رخ داده را در این کتاب به تصویر می کشد و از مشکلات و سختی ها و چالش های بیماری و بیماران و محیط بیمارستان در قالب داستانی سخن می گوید. صداقت دختر جوانی است که در طول داستان سعی دارد تا با رفتار اسلامی و اخلاقی مشکلات پیش روی خود را از سر راه بردارد و بهترین تصمیم ها را بگیرد.
تماشای تلاش انسان های مختلف، از زاویه نمازخانه که حدود ده پله بالاتر از سالن بود، برایم نوعی تفریح حساب می شد. شبیه نشستن روی پشت بام و تماشای یک بازارچه پرانرژی بود. شبیه تماشای یک فیلم از آخرین ردیف صندلی ها در سینما. آن روز هم برای فرصت دادن به مادر، پناه بردم به نمازخانه و روبروی درب اتاق عمل نشستم. دایره دیدم محدود بود به یک درب برقی و آکواریوم و آب سردکن جلوی درب اتاق عمل و انسان هایی که در این محدوده چندمتری رفت و آمد داشتند. صحنه ها هرچند دقیقه عوض می شد. ترکیبی از تلخی ها و شیرینی ها…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.