برشی از کتاب جایزه دخترانه:
گفتم: مامان من گرسنه ام
گفت: «کوفت بخوری، همین الان صبحونه خوردی، خیلی شیکمو هستی، این قدر می خوری که چاق می شی! دیگه هیچکس نمی آد خواستگاریت. منتظر بمون الان برات سیب زمینی سرخ می کنم»
خواستم بگویم درست با من حرف بزند و نگوید «کوفت بخور» اما رویم نشد. داشتیم بازی میکردیم دیگر پس هر حرفی می زد حتما داشت شوخی میکرد.
*
شروع کردم قالی را از دار جدا کردن. همان طور که نخ ها را می بریدم دلم می سوخت، دوست داشتم آن را تمام کنم و تمام شده اش را ببّرم اما برای این کار وقت نداشتم. قالی را از دار جدا کردم و روی زمین گذاشتم.
وقتی صبح صدای سعید و پدرم را شنیدم که دارند آماده می شوند تا بروند، من هم قالی را دست گرفتم و به هال رفتم. پدرم با دیدن قالی که هنوز یک وجب بود تعجب کرد. مادرم گفت: «چرا بریدیش»
پدرم گفت: «این که هنوز تموم نشده!»
ستایش زمانی –
سلام.من کتاب جایزه تابستانی که نوشته آقای رضا وحید بود را خریداری کردم و خوندم.موضوع درمورد پسری بود به نام سعید که منتظر جایزه تابستانی بود و پدرش با یک جایزه متفاوت همه را متعجب کرد.سعید خواهری داشت که از خودش کوچکتر بود و اسمش نرگس بود!فکر میکنم این کتاب ادامه کتاب جایزه تابستانی است اما به نظرم چون داستان دخترانه است و نقش اصلی یک دختر است ، داستان برای من جذاب تر باشد😍👌🏻
کتابخوان –
یه داستان خیلی جذاب . پیشنهاد می کنم تهیه کنید و بخونید .