برشی از کتاب :
برای انجام عملیات رمضان، لشکر در سپنتای اهواز مستقر بود.
حسین فرمانده گردان مالک بود.
اوایل جنگ بچهها خیلی سخت به نظم و انضباط تن میدادند، من و چند تا از بچههای پُر شر و شور هم اهل حرف گوش کردن نبودیم.
صبحگاه که میشد، خیلیها از رختخوابشان جُم نمیخوردند.
کادر گردان هم حریف نیروهای شلوغ نمیشد.
فقط حسین بود که وقتی سرِ سوله میایستاد و برپا میداد، کسی جرأت در رفتن از زیر صبحگاه را نداشت.
همه حساب میبردند ازش.
مرحله آخرِ رمضان همه را جمع کرد تا نسبت به عملیات توجیهمان کند.
آخر حرفهایش گفت «بچهها امشب پاهام میره بالا.» منظورش این بود که شهید میشود.
تا این را گفت، همه به مزاح با صدای بلند گفتند «الهی آمین.»
دعای بچهها شوخی شوخی، جدی شد.
حسین همان شب رفت بالا…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.