برشی از کتاب :
اتو کشیده، تا کرده، گذاشتمش گوشه کمد لباسهایم.
بین آن همه پیراهن، این یکی عزیز است برایم.
دو ساعت قبل آخرین مأموریتش، آمده بود خانه بساط رفتنش را جمع کند.
گفت «بچهها! لباس شستنی ندارید بشورم؟»
میترسم بپوشمش بوی دستهای بابا برود ازش.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.