برشی از کتاب :
چقدر سفارش بسیجیها را میکرد.
جانش میرفت برایشان.
به کادر گردانش گفته بود
«ما صدقهسر این بسیجیهاس که میزنیم به قلب دشمن. اینا اگه نباشن، از ما کادریها کاری برنمیاد. این بچهها نور چشم ما هستن.»
بسیجیها هم میخواستندش؛ آن هم چه خواستنی.
کافی بود یک چیزی ازشان بخواهد.
سرشان میرفت، حرف حسین زمین نمیماند.
عشق دو طرفه که میگویند حکایت ساعدی بود و بسیجیهای گردانش.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.