برشی از کتاب :
قبل اذان بلند میشد میآمد سنگر و بچهها را برای نماز شب بیدار میکرد.
اگر کسی میگفت «خوابم میاد.»
آرام میخواباندش سر جایش.
میگفت «بگیر بخواب.»
رفته بود وضو گرفته بود و آمده بود.
قامت نمازش را بست.
– دو رکعت نماز میخوانم از ترس عامو یعقوب.
یکی زده بود پس کلهاش.
- نمیخواد از ترس من نماز بخونی، برو برای خودت بخون.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.