برشی از کتاب :
دلم هوایش را کرده بود.
قلم و دفتر برداشتم و دلتنگیهایم را ریختم روی صفحه سفید کاغذ.
گذاشتمش داخل پاکت و فرستادم برایش.
نامه را خوانده بود.
گفته بود
«میترسم برم قزوین. میترسم دلبستگیهای دنیا نذاره خودم رو به عملیات برسونم.»
میتوانست پنج روز بیاید مرخصی و برگردد؛
اما بهخاطر اینکه موقع خداحافظی دوباره ناراحت نشوم، نیامد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.