برشی از کتاب :
با سر و صورت خاکی و سیاه دیدمش.
میگفت از شناسایی جزیره بوارین آمده.
مگر میشد؟
جزیره، دست عراقیها بود.
اللهدادی گفته بود «روز خطرناکه، ممکنه اسیر بشی. شب برو.»
گفته بود «حاجی، پس این آیه «وجعلنا…» چی میگه؟ میخوام معجزهش رو به چشم ببینم.»
میگفت «صبح ساعت نه، سوار موتور راه افتادم. «وجعلنا» رو خوندم و ورودی جزیره رو رد کردم. از فاصله پنج متری سنگرهای کمین عراقیها عبور میکردم، گرد و خاک موتورم مینشست روی سنگرهاشون، میدیدن؛ اما نمیدیدن. انگار چشماشون کور شده بود.»
دو ساعته، هرچه میخواست از وضع دشمن بداند، فهمیده بود؛
اطلاعات سنگرهای گروهی، آتشبار، تعداد نیروهایشان.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.