برشی از کتاب پسرم حسین:
نمیدانـم راسـت گفتـه یا نـه، ولی دعا می کنم دروغ گفته باشـد؛ یک
دروغ بزرگ!
چشـمهایم را می بنـدم، او را تصـور می کنـم کـه از در آمده تـو، و من با
تاسـف برایش سـر تـکان می دهـم و می گویم: «دیـدی حرفات درسـت از
آب در نیومـد؟» امـا خیـالم تمام نشـده، بـه هم می ریـزد. هرچـه ذهنم را
بـالا و پایین می کنم تا خاطرهی یکی از دروغهایـش را به یاد بیاورم، چیزی
نمی یابـم. در اولین روزِ بعد از رفتنش، آشـفتهام و مـدام حرفهایش در گوشم می پیچد و رعشـه به جانم می اندازد؛ مانند مرغ
سرکنده بال بال می زنم، مثل وقت هایی که باباجی سر مرغ را می برید و حیوان زبان بسته پرپر می زد زیر سبد توری. از وقتی رفته، خانه برای من حکم همان سبد توری را دارد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.