کتاب «زندانبان یهودی» برشی از زندگی امام موسی کاظم(علیه السلام) است که نویسنده در آن با استفاده از منابع تاریخی، بخشی از مظلومیت این امام همام را روایت کرده است.
به گزارش روابط عمومی انتشارات کتاب جمکران، رمان «زندانبان یهودی»، نوشته سید سعید هاشمی، نویسنده، شاعر و رماننویس از سوی انتشارات جمکران منتشر شد. هاشمی اینبار در جدیدترین اثر خود، به سراغ زندگی و زمانه امام موسی کاظم(علیه السلام) رفته است و روزگار پرخفقان اواخر عمر این امام بزرگوار، رنجها و سختیهایی را روایت میکند که در زندانهای بنی عباس به ایشان تحمیل شده بود.
دورهای که امام کاظم (علیه السلام) و فرزندان ایشان در آن میزیستند، بهویژه برای شیعیان، از دورههای بسیار با اهمیت است. در این دوران شبکه وکالت سامان مشخصی گرفته و سازمان یافته است. همچنین در این دوره فعالیتهای شیعیان در عرصههای مختلف فرهنگی و سیاسی وجود داشت و قیامهای بسیاری علیه حکومت عباسی شکل گرفت؛ به همین دلیل امام موسی کاظم(علیه السلام) به عنوان امام و پیشوای شیعیان، همیشه از سوی حاکمیت وقت تحت نظر و زندانی بودند.
ماجرای رمان «زندانبان یهودی» در چنین روزگاری روایت میشود؛ زمانی که امام موسی کاظم(علیه السلام) تحت نظارت شدید امنیتی در زندانهای مختلف نگهداری و از زندانی به زندان دیگر منتقل میشوند. سندی بن شاهک، رئیس شرطههای بغداد که به سفاکی و دشمنی با شیعیان و علویان شهره است، امور را در دست دارد. سندی یهودی است که به ظاهر مسلمان شده و در پی شناسایی سازمان وکالت است و افراد سازمان وکالت را زیر نظر دارد و نمیخواهد مردم هیچ ارتباطی با امام(علیه السلام) داشته باشند؛ در غیر این صورت دستگیر و شکنجه میشوند.
خلیفه عباسی سندی را به کاخ دعوت میکند و به او مأموریت میدهد تا امام(علیه السلام) را تحت نظارت خودش قرار دهد و زندانی کند؛ این بخش مرحله دیگری از زندگی امام(علیه السلام) را روایت میکند؛ مرحلهای که در آن امام و پیشوای شیعیان در زندان قرار دارد و مورد ظالمانهترین شکنجهها و محدودیتها قرار میگیرد. سندی با پذیرش این مأموریت، امام موسی کاظم(علیه السلام) را به خانه خودش میبرد و در چاهی عمیق و نمناک زندانی میکند و شکنجه می دهد، اما همه چیز آنطور که سندی انتظار دارد، پیش نمیرود… .
در منابع تاریخی از جمله امالی شیخ صدوق درباره شرایط امام(علیه السلام) در دورانی که در زندان سندی به سر بردند، آمده است: امام(علیه السلام) مدت چهار سال در زندان او بود که به شهادتشان انجامید. زندانبان امام در این مدت «مسیب» بود که از کارگزاران حکومت بنیعباس به شمار میرفت و سمتهای نظامی و امنیتی داشت. وی ابتدا به امام(علیه السلام) گرایش داشت و در مقطع پایانی عمر حضرت نیز به امام اظهار علاقه میکرد و گرایش به علویان داشت. امام(علیه السلام) نیز گاه سخنان و پیامهایی با او در میان می گذاشتند.
زندان سندی بن شاهک را به دلیل مسئولیت مسیب در اداره آن، «زندان مسیب» نیز مینامیدند و محل آن نزدیک باب الکوفه بغداد بود. دوران این حبس بر امام(علیه السلام) بسیار سخت گذشت. در صلواتی که هنگام زیارت امام خوانده میشود: «الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ…» به فشارها و شکنجههای جسمی و روحی امام(علیه السلام) در این زندان اشاره دارد. شهادت مظلومانه امام(علیه السلام) نیز در همین زندان روی داد که با خرمای زهرآلود بود.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
با اخم نگاهش کردم. ترسید و قدمی به عقب رفت. همه مأمورین من میدانستند که نباید در کارهایم دخالت کنند. گفتم: «برو، شلاق مرا بیاور.»
مسیب رفت و آمد. شلاق را به دستم داد. گفتم: «حالا کاری با این پیرمرد میکنم که یاد بگیرد وقتی کسی به او محبتی نشان میدهد، باید تشکر کند.»
مسیب جلو آمد و با لبخند گفت: «اگر اجازه بدهید من شام او را بدهم.»
در چشم های مسیب نگاه مشکوکی میدیدم. احساس میکردم بیش از اندازه دلسوزی میکند. شلاق را چندبار به کف دستم کوبیدم و گفتم: «هان؟ چه شده است مسیب؟ نگران زندانی من هستی! نکند با او ر و سری داری؟»
شرمگین خندهای زد و گفت: «چه شر و سری؟ من اینجا فقط یک نگهبان هستم. اما راستش را بخواهید، موسی بن جعفر(علیه السلام) امروز روزه بوده است. دیشب هم افطار نکرده. شاید توانایی حرف زدن نداشته باشد.»
هلش دادم به کناری و گفتم: «تو در کار من دخالت نکن. مگر هوس شلاق کردهای؟» …