وقتی صحبت از هنر دفاع مقدس میشود، در ذهن اکثر مخاطبان، فضایی کلیشهای و قالبگیری شده نقش میبندد. فضایی که در آن نیروی داوطلب مدافع ایرانی که اغلب لباس خاکی رنگ دارند، بهصورت خودجوش و در فضایی احساسی، چنان حملهای به نیروهای ارتش بعثی میکنند که حتی بدون شلیک تیر، نیروهای بعثی زخمی یا کشته میشوند! در این میان، ادبیات داستانی دفاع مقدس، وظیفه سنگینتری دارد. از یکسو، خود یک رسانه مستقل است و از سوی دیگر، غیرمستقیم، ملات فکری لازم را برای رسانههای دیگر مانند سینما، تلویزیون و تئاتر فراهم میکند. آثاری که بتوانند از آن فضای کلیشه شده خارج شوند و در قدم بعدی آن خروج، به معنای زیر پا گذاشتن تمامیت دفاع مقدس نباشد کم هستند. آثاری که میخواهند دفاع مقدس را با تمام نقاط ضعف و قوتش نشان بدهند. آثاری که آدمهای جنگ را انسان به همان معنای واقعی کلمهاش تفسیر میکنند. موجودی که کامل نیست اما دل به کمال مطلق دارد و میخواهد تا جایی که در توانش است به آن فضا نزدیک شود. مجموعه داستانی که سیدمیثم موسویان در نشر جمکران منتشر کرده است یکی از آنهاست. «تفنگمو زمین نذار» حکایت اتفاقاتی است که این گوشه و آن گوشه در پشت جبهه و خط مقدم و حتی دوران اسارت میگذرد. نویسنده برای آنکه نشان دهد دست بالا دارد و میخواهد گامی رو به جلو بردارد، در انتخاب سوژه حساسیت به خرج داده است. نه تنها موضوعات بکری انتخاب کرده است بلکه از نظر تکنیکی نیز دغدغهمند نوشته است. سوژههایی چنان بکر که گاه مخاطب امروزی را که جزو نسل چهارم انقلاب است به شگفتی وادار میکند. مخاطب در مییابد جز آن روایتهای افراطی بسیار هیجانی یا ناامیدانه و ضدجنگ، روایت دیگری نیز وجود دارد که میخواهد آنچه را که اتفاق افتاده است، نشان بدهد و دربارهاش بنویسد. بخش نخست کتاب داستانهایی است که به پشت جبهه اختصاص دارد. اتفاقات پر و پیچ خمی که از گلزار شهدا میآید و به خانه مادر شهید میرود و حتی سراغی الوات و معتادها و سارقین هم میگیرد. تلاش سید میثم موسویان از آن جهت بیشتر ستودنی است که در هنگام مواجهه با شخصیتهای داستانی او، نگاه یکجانبه پیدا میکنیم و قلمش سوءبرداشت را در ذهن مخاطب ایجاد نمیکند. کاری که به آسانی صورت نمیگیرد و مشخص میکند گرچه سن و سالش، نشان میدهد دوران کودکیاش در جنگ سپری شده و خودش هیچگاه رزمنده نبوده اما کاملاً در تفکر دفاع مقدس زیست کرده و با دقت بالایی آن را شناخته است.
بخش بعدی که کوتاهترین بخش کتاب است حاوی دو داستان است درباره دوران اسارت. «نفی سبیل» را میتوان جزو سه داستان درخشان کتاب دانست. داستانی که پایهای کاملاً تاریخی و واقعی دارد. علاوه بر دیالوگهای جاندار، توصیفات خوبی دارد و ضربهای که در آخر داستان وارد میشود، نه تنها قهرمان داستان را دچار زلزلهای درونی میکند بلکه مخاطب را نیز در موج خود فرو میبرد! بخش سوم نیز روایتهایی است مستقیم از خط مقدم. این بخش نیز ادامه همان سبک روایی و نوشتاری نویسنده است. پایانهای غافلگیرکننده فراواناند، نویسنده اطلاعات را بهصورت قطرهچکانی به مخاطب میرساند و هر بار سعی میکند نگاه مخاطب را به جایی ببرد که تاکنون یا به آن پرداخته نشده یا با چنین کیفیتی به نگارش درنیامده است. داستان درخشان این بخش، داستان کوتاه «قانون» است. به نظر میرسد جمله آخر همین داستان است که از نظر نوشتاری تغییر شکل داده و تبدیل به عنوان کتاب شده است. عنوان کتاب در واقع خواسته اصلی همان آدمهایی است که گرچه هنوز زنده هستند، اما پل ارتباطی میان ما و آنها به صورت مستقیم وجود ندارد. تفنگشان را زمین نگذاریم. اگر فکری به حال چشم دلمان بکنیم شاید توانستیم حرفزدنشان را بشنویم و با خودشان مستقیم روبهرو شویم. این روزها که به سی و هشتمین سال حمله عراق به ایران، آغاز هشت سال دفاع جانانه و هفته دفاع مقدس نزدیک شدهایم، خواندن «تفنگمو زمین نذار» فرصت خوبی است تا تصویر متفاوتی از جنگ و دفاع علیه تجاوز بیگانه را ببینیم.