چند وقت پیش اسم “سید میثم موسویان” بهعنوان یکی از نامزدهای آتیه داستانی ایران به چشم خورد، اما امروز به بهانه اعلام نامزدهای نهایی جایزه ادبی جلال در بخش داستان کوتاه و حضور کتاب “تفنگمو زمین نذار” از انتشارات کتاب جمکران سراغ “سید میثم موسویان” رفتیم و از حال و هوای این روزهایش گرفته تا و اولین جرقه نوشتن “تفنگمو زمین نذار” با او صحبت کردیم.
خودتان را بهصورت کامل معرفی و رزومه ادبی خودتان را بفرمایید (افتخارات – اساتید و …) کمی از شخصیت خودتان بنویسید.
ابتدا این نکته را به خدمت شما عرض کنم مدتی است که بنده اسمم را به دلیل ارادتی که به جناب میثم تمار داشتم، به میثم تغییر دادهام و امیدوارم در چاپهای بعدی کتابهایم این تغییر نام روی جلد کتابها اعمال شود و البته در کتابهایی که از دو سال پیش به بازار آمده این تغییر اعمال شده است..
پس بنده سید میثم موسویان هستم که در سال 1362 در همدان به دنیا آمده و حالا 35 سال دارد. کارشناس ارشد روانشناسی هستم و روانشناس درمانگاه شکری موحد همدان هستم. همواره یکی از دغدغههای اصلی زندگیام ادبیات، شعر و داستان بوده و از خواندن یک داستان خوب، بسیار لذت میبرم. پدر و مادر و خانوادهٔ بسیار خوبی دارم و در کنارشان احساس خوشبختی میکنم. بهعلاوه دوستان بسیار خوبی هم دارم و به وجودشان افتخار میکنم. همیشه و در همه حال و در تمام شئون زندگی خودم را مدیون استادم دکتر محمدرضا فریدونی میدانم که در کتاب اذان بیموقع، اسم ایشان بهعنوان همان کاراکتر استاد آوردهام. بهعلاوه بهترین کتابی که تابهحال خواندهام و به همه خواندنش را با هر سلیقهای توصیه میکنم، کتاب شریف سفینه الصادقین زندگینامهٔ عارف کامل آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی است که این کتاب را نه یکبار بلکه بارها و بارها خواندهام و خواهم خواند و هر بار از آن با بضاعت کم خود، بهرههای بسیار فراوانی میبرم.
بنده از دوران کودکی به سرودن شعرهای نه خیلی خوب دست میزدم، این کار در دوران دبیرستان، جدیتر شد و اما در دوران دانشگاه بود که داستان نوشتم و شعر را بهصورت شخصی دنبال میکنم، هرچند که عناوینی هم در این حیطه کسب شده. همیشه کار برای نوجوانان از دغدغههای اصلی، برایم بوده. و حتی زمانی که برای بزرگسال رمان و داستان نوشتهام، در بسیار از مواقع نوجوانی و نوجوان یکی از پایههای اصلی است.
در واقع حالا شاید پانزده سالی است که دغدغهٔ نوشتن داستان و رمان دارم. و در این زمان، برندهٔ بیش از پنجاه جشنواره کشوری داستان و رمان شدهام و یازده جلد کتاب از بنده تابهحال به بازار آمده است و از این تعداد، یک مجموعه داستان به نام “شهید، خودم” برای نوجوانان رمان سپیدی پر کلاغ و مجموعه داستان بخارهای رنگی، با نشر شهرستان ادب و رمان “میوههای رسیده” و رمان “اذان بیموقع” و “من محمد بروجردی هستم، مصاحبه نمیکنم” با سوره مهر، “بچهها دیرتان نشه” و سبکبالان با روایت فتح، رمان نوجوان ارتش کلاهپوستها و تاریخ شفاهی مهماتی که در سینهها جا گرفت هم نوشته شده و همینطور به روح حاکم، نشر خطخطی، و آخرین مجموعه داستانم، “تفنگمو زمین نذار” با نشر جمکران بوده.
حالا کاری در دست ندارم و هرچند روز یکبار سعی میکنم اقلاً یک داستان کوتاه بنویسم.
عالم نویسندگی به نظرم هیچ عالم خاص و عجیبی نیست، ممکن است نویسنده، نگاهش کمی سوژهیابانهتر باشد و وقت کمتری برای تفریح و روزمرگی بگذارد و بهعلاوه کمی هم درونگرایی و خلوت نیاز دارد. این مسئله به روابط خانوادگی و فامیلی و دوستی ممکن است کمی صدمه بزند.
هنگام نوشتن یک موضوع، من همواره فاصلهٔ خودم را از موضوع حفظ میکنم. هیچوقت تحت تأثیر وقایع واقع نمیشوم و همیشه داستان از خودم جداست.
بهترین کتابهایی که خواندهام، کتابهایی است که بر حقیقت مبتنی است. این به این معنا نیست که کتابهای داستان، بر حقیقت مبتنی نیست، در واقع داستان و افسانه هم میتواند بر حقیقت و حق مبتنی باشد و در حالی که گزارش صرف یک واقعه میتواند، کاملاً دروغ باشد با اینکه موبهمو و جزئینگری در آن وجود داشته باشد. حقیقت چیزی پیچیدهای است که همواره برای من جذاب است. به هر حال برای من کتابهایی جذاب است که من را با حقایق و قوانین عالم هستی اشناتر کنند. رمان همینجا میتواند بسیار ارزشمند باشد در حالی که حقایق عالم را در یک چهارچوب تخیلی جلوهگر کند.
این روزها در بیشتر مجامع ادبی صحبت از جایزه جلال است و اسم شما بهعنوان یکی از نامزدهای نهایی جایزه جلال اعلام شده، برایمان از حال و هوای این روزهای خودتان و حواشی پیش آمده بگویید (حرف حدیثهایی که در جایزه جلال هست)
من اصلاً از حواشی جایزهٔ جلال تا زمان خواندن این سؤال، مطلع نبودم و در واقع حرف و حدیثی به گوش من نرسیده. چون خیلی ارتباطی با فضای بیرونی ندارم.
جایی که شما ایستادهاید (نامزد شدن برای جایزه جلال) آرزوی خیلی از اهل قلم است، این جایگاه در گذشته حرفهای خودتان آرزوی خود شما هم بوده؟
بله هر نویسندهای دوست دارد که کارش، مورد توجه واقع شود. نه تنها در جایزهٔ جلال که در هر جمعی که داوران خوشنامی آثار نویسندگان را میخوانند.
جرقه نوشتن “تفنگمو زمین نزار” کجا خورد؟ و وقتی شروع به نوشتن کردید توقع چنین آیندهای را برای این کتاب داشتید؟
تفنگمو زمین نذار، یکباره نوشته نشده. از اولین داستانهایی که من نوشتهام، در این مجموعه داستان آمده تا داستانهایی که اخیراً نوشته شده. در واقع فضای داستانها از نظر ساختاری و متنی و فرمی به این دلیل با هم متفاوت است. با این حال در هرکدام از این داستانها یک مسئله رعایت شده و آنهم صداقت و اعتقاد است. صرف نظر از احسنت گفتنها یا تقبیح کردنهای دو طیف روشنفکر و حزب الهی که متأسفانه باعث سیاسی شدن داستاننویسی و نشر در ایران شده است، این داستانها با اعتقاد نویسنده پیوند دارد. چه برچسب شعار به آن زده شود یا نه. من هر طوری که فکر میکنم مینویسم.
سه نقطه قوت و سه نقطهضعف از تفنگمو زمین نذار را برای ما بگویید؟
سه نقطه قوت این مجموعه داستان، اول تقدیمنامهای است که نشر زحمت کشیده بی کم و کاست آن را منعکس کرده. این کاری است که گاهی نشرها از انجامش ابا میکنند و یا رعایت امانت را نکرده و در تقدیمنامه دست میبرند. حتی من برای یک کار، در قرارداد آورده بودم که نشر موظف است تقدیمیه من را چاپ کند و اما وقتی کار چاپ شد، با کمال تعجب، دیدم که این تعهد مندرج در قرارداد، انجام نشده است. این زشت است و از نشرهای ارزشی زشتتر. به هر حال این تقدیمنامه و تشکر، در تمام کارهای من، در ابتدای کتاب آمده است و در واقع من به همین عشق کتاب مینویسم که آن را تقدیم کنم به ساحت ملکوتی حضرت آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی که کتاب سفینه الصادقین ایشان و توضیحات و درس آقای دکتر فریدونی از این کتاب، بسیاری از مسائل اعتقادی من را شکل داده و تشکر میکنم از استاد گرانقدرم جناب آقای دکتر محمدرضا فریدونی که در تمام شئون زندگی مدیون ایشان هستم. البته وقتی این کتاب به آن ساحت ملکوتی تقدیم شد، ایشان در قید حیات بودند و من شنیدم که کتاب به دست ایشان هم حتی در بیمارستان رسیده.
نقطه قوت بعدی این کتاب این است که امید، اعتقاد، ایدئولوژی در آن وجود دارد. یک فضای دور از فضای زندگی عمومی نیست.
نقطه قوت دیگری که برای من حائز اهمیت است این نکته است که وقتی به داستانهای این مجموعه نگاه میکنم، یک سیر داستاننویسی پانزدهساله، در آن برایم مشخص میشود. یعنی از اولین داستانهایی که در ژانر دفاع مقدس نوشتهام تا داستانهایی که اخیراً نوشته شده.
نقطهضعف کار به نظرم این است که بعضی داستانها میتوانست از نظر فرمی قویتر باشد.
نقطهضعف دیگر این است کهای کاش این داستانها را با تاریخ نوشتنشان به چاپ میرساندم
نقطهضعف دیگر کار این است که کمی تیغ سانسور در واژگان اصطلاحات، از طنز کار کاسته و البته کار را مؤدبانهتر و مناسبتر برای نوجوان کرده و البته میتواند نقطه قوت هم محسوب شود.
من صرف نظر از هر وضعیتی که در آینده از نظر حرفهای در نویسندگی داشته باشم، همواره احتمالاً عاشقانه به داستان نگاه خواهم کرد. همیشه به داستان کوتاه، بهشدت اهمیت میدهم. به نظر من داستان کوتاه خیلی شرقیتر است از رمان. گرچه رمان جایگاه بسیار رفیعی در پرورش افکار و انتقال ایدهها دارد. کاری هم به این مجموعه داستان و نامزد شدن آن برای جایزه ندارم، به نظر خودم، من از بهترینهای داستان کوتاه هستم. گرچه بسیاری از داستانهای کوتاه من، به خاطر وضعیت نشر، چاپ نشده است و اما به نظرم، برخی از داستانهای کوتاهم، در دنیا بینظیر است. البته کتمان نمیکنم که به فرم بیاهمیتتر از محتوا هستم و این خصوصیت شخصیتی من است.
این موفقیت وظیفه شما را بهعنوان نویسنده سنگینتر میکند، برای آینده خود چه برنامهای دارید؟
(به این مطلب اشاره کنید که داستان کوتاه را جدیتر میگیرید یا خیر)
من مطلقاً هیچ توقعی برای آیندهٔ این کتاب نداشتم و واقعاً موفقیت آن را هم عنایتی میدانم که خداوند، به فقرا و بیچارگان درگاهش دارد. جرقهٔ کار برای دفاع مقدس، به اعتقادات من برمیگردد و ارزشی که برای از جان گذشتی و جهاد در راه خدا قائل هستم.
بزرگترین رویایتان در دنیای ادبیات چیست؟
بزرگترین رویای من در دنیای ادبیات، خلق اثری است که دوستان خدا آن را دوست داشته باشند. همیشه حافظ برای من رؤیاییترین شخصیتی است که شنیدهام غزلهایش در محافل انس علامه طباطبایی، آیت الله انصاری همدانی، آیت الله یعقوبی قائنی خوانده میشده.
نویسنده محبوب خودتان کیست؟
بسیاری از نویسندگان ایرانی، از نوجوانی آقای امیرخانی را از نظر شخصیتی دوست داشته و کارهایشان را خیلی با علاقه میخواندم. بعد از آن با هر نویسندهٔ ایرانی آشنا شدم، دیدم که واقعاً خوبند و اسم بردن از یکی، شاید اجحاف به دیگری باشد. اما به هر عنوان من کسانی را بیشتر دوست دارم که با آنها از نظر اعتقادی شبیهترم و بهعلاوه با آقای مرتضی فرجی، تیمور آقامحمدی، خانم ضرابی زاده، آقای حسام، خانم سماوات در همدان، به هر حال همسفره بودهایم و از تکتک این عزیزان استفادهها بردهام..
کتاب نامزدهای دیگر را دیدهاید؟ نظر خاصی در مورد بقیه نامزدها ندارید؟
من فقط کتاب مرتضی فرجی را خواندهام و کارهای ایشان همیشه برای من بسیار لذتبخش و الهامبخش بوده مرتضی از دوستان من است.
سید هادی موسوی – خبرنگار
تواضع ایشان در اداء حق استاد دراشارات مکررش ستودنی است
مصاحبه جالبی بود و به دور از مصاحبه های معمول که پر از شعار و صحبتهای سفارشی است از دل بر آمده بود و لاجرم بر دل می نشست
ایشان فردی بسیار خشکه ماب نویسنده ای بد ومغرور و خود خواه میباشد
ایشان اول روانشناس و بعد نویسنده ان.
به این خاطر محتوا از فرم براشون مهمتره.
تو نقد داستان ها هم همینطورن