اخبار

داستان دریایی عمیق و گسترده

کتاب دریایی باشد 2 scaled

جدیدترین اثر داستانی نشر جمکران به نام «باقرالعلوم(ع)» رقم خورده است. محمود پوروهاب که پیش از این با نگاشتن فواره گنجشک‌ها، به زندگی امام صادق (علیه‌السلام) پرداخته بود در داستان جدید خود به سراغ زندگی پدر بزرگوار ایشان رفته است.
«باید دریایی باشد» در فصل‌های بسیار کوتاه و گزیده کردن اتفاق‌های مهم زندگی امام محمدباقر (علیه‌السلام) داستان زندگی ایشان را برای مخاطب نوجوان خود روایت می‌کند. محمود پوروهاب که از نویسندگان نام‌آشنای ایرانی است، در اثر تازه خود، در همان حال که زبان نگارش را از زبان معیار امروزی دور نکرده است و در ورطه تاریخیگری صرف نیفتاده است، زبانی عوامانه نیز اختیار نکرده است. دغدغه او آشنا کردن مخاطب نوجوان با زندگی امام محمدباقر (علیه‌السلام) است. او که می‌داند مخاطب امروز جز آنچه در کتابهای درسی خوانده، در جای دیگر سخنی از گفتار و کردار و رفتار امام محمدباقر (علیه‌السلام) نشنیده است، متنش را ساده و صمیمی نگاشته است. در مرحله اول، این اتفاق فرخنده‌ای است و باعث می‌شود نوجوان امروز خودش را درگیر کلمات و عبارات سنگین نکند. در مرحله بعد، گزیده کردن داستان زندگی امام محمدباقر (علیه‌السلام) است.

استان‌های تاریخی علی‌رغم آنکه ایده ثابتی دارند و از این جهت در اغلب موارد دست نویسنده بسته است، اما نوع پرداختی که نویسنده در آن ایده ثابت به عمل می‌آورد عیار نویسنده و اثر مکتوبش را بیشتر آشکار می‌کند. پوروهاب در داستان‌های دوران کودکی و نوجوانی همچون ماجراهای دوران بزرگ‌سالی و امامت، ایشان را محور اصلی قرار داده است. ماجراهایی که جذاب و بکر مانده‌است؛ مانند روایت امام محمدباقر (علیه‌السلام) از مواجهه ایشان با ماجرای عاشورا و حضور در کوفه و شام و کاخ یزید.

صدای تکبیر در فضای مسجد پیچید. پیرمرد لبخندزنان از جا برخاست. او دید که رافع و یارانش به‌سوی امام رفتند و با او دست دادند. پیرمرد در موجی از شادی باعجله بیرون آمد. می‌خواست زود بارش را ببرد و برای نماز مغرب به مسجد بازگردد. گیوه‌اش را پوشید و به‌سوی الاغش رفت. خورشید داشت کم‌کم غروب می‌کرد و نسیم ملایمی می‌وزید. پیرمرد با خود اندیشید:  «باید دریایی باشد تا جویبارها ورودها به او بپیوندند، در او بریزند.  آری همیشه باید دریایی باشد.»

دو کودک هنوز زیر درخت نشسته بودند. با دیدن پیرمرد با خوش‌حالی جلو آمدند. پیرمرد سر کیسه‌ای را شل کرد. مقداری از خوشه‌های خارک را بر دامن بچه‌ها ریخت و گفت: «بگیرید که این‌ها نیز از خیروبرکت علی است.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *