برشی از کتاب رنج مقدس 2:
مصطفی فاصلۀ بین دو کلاس را تماس گرفت تا صدای لیلا را بشنود. از دیشب نخوابیده بود، جز دوتا نیم ساعت. نگران لیلا بود تا همین حالا که خاموشی موبایل لیلا نگرانترش کرد. شمارۀ خانه را گرفت و صدای گرفتۀ مادر لیلا دلنگرانیش را بیشتر کرد.
مادر نمیدانست چه شده. چندباری بیاختیار تا اتاق لیلا رفت و گوشی خرد شده را دید و برگشت. مانده بود چه کند. دلش نمیخواست در اینهمه گرفتاری تماس بگیرد با همسرش. او مأموریت بود و از تلفن پریشب شیرین نگران شده بود و برای اولین بار هم بیش از پنج بار تماس گرفته بود و جویای احوال لیلا شده بود. مادر چشمانش را بست و برای چند لحظه توسل کرد. یک عقل کاملتری باید او را از میان این گرداب بیرون میکشید. قایق زندگی لیلا میان گرداب افتاده بود و کار یک بزرگتر بود.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.