بیداری

يوسف زربخش سفير ايران در اتيوپي در يک روز کاري و پرمشغله (انفجار هتلي که قرار است مراسم برگزار بشود و…)، با تماسي که خانواده‌اش از ايران مي‌گيرند، از فوت پدرش يحيي مطلع مي‌شود. با چند خط پروازي به ايران برمي‌گردد و در ايران، در مسير فرودگاه تا روستايشان، تصادف مي‌کند. به هر ترتيب، به مقصد مي‌رسد و در مراسم تشييع پدرش شرکت مي‌کند. در ادامه، به صورت فلاش‌بک، مخاطب با تمام حوادث ريز و درشت زندگي او آشنا مي‌شود. پدرش که روحاني است و علاقه‌اي که يوسف به دروس حوزوي دارد و ژاندارمي به نام رضاژاندارم و پسرش ايوان و حوادثي که بر سر خانواده زرتشتي مي‌آيد و ايوان که رييس ساواک مي‌شود و رضاژاندارمي که به اسراييل فرار مي‌کند و… يوسف در دانشگاه تبريز پذيرفته مي‌شود و با ديدن نمايش باغ آلبالو (اثر چخوف) و خواندن کتاب‌ها و ديدن بسياري از ظلم‌هاي حکومت، به فکر نوشتن نمايشنامه‌اي با درونمايه مذهبي مي‌افتد و… به همراه برخي از دانشجويان چپ، به زندان مي‌افتد و با وساطت رييس دانشگاه تبريز و موافقت دربار و شاه (!)، همه دانشجويان از زندان آزاد مي‌شوند و… دانشگاه‌ها تعطيل مي‌شوند و يوسف همان نمايشنامه بلال را در  شهر عالي‌آباد به روي صحنه مي‌برد و از دست ساواک مي‌گريزد و با دخترعمويش دلگشا ازدواج مي‌کند و… بالاخره از سوي ساواک بازداشت و مورد شکنجه قرار مي‌گيرد و…