گل خاکی
گل خاکی

10٪ تخفیف

بازگشت به محصولات
کلاغ کامپیوتر
کلاغ کامپیوتر

10٪ تخفیف

عمو سبدی

10٪ تخفیف

نمای نزدیک:زبانش ساده و بی‌پیرایه است، و موضوعات و مفاهیمش انگار چشمه کوچک زلالی است که از دامنه‌های کوهی بلند و استوار در قلبی کودکانه و پاک سرچشمه می‌گیرد. هر سه داستان این کتاب را که می‌خوانی، بخشی از وجود نامیرای حبیب غنی‌پور در پیش چشمانت زنده می‌شود. جوانی که در عمر کوتاهش، در میان کلمات و جنگ همواره در رفت و آمد بود. اولین داستان کتاب یعنی قصه «عمو سبدی» که نام مجموعه نیز از آن برگرفته شده، داستان مردی را روایت می‌کند که دختر گم شده‌اش را تنها در یک بیمارستان پیدا می‌کند. مرگ دخترچنان تاثیری بر پدرش می‌گذارد که پس از آن همیشه با سبدی در دست برای کودکانی که در بیمارستان بستری هستند اسباب‌بازی می‌برد.
«صندوق» ماجرای مردی است که صندوقی حاوی غذا برای کمک به آنها که دچارطوفان شده‌اند به رودخانه می‌اندازد. اما این صندوق عاقبت روزی جان خودش و آنهایی را نجات می‌دهد که او را مورد تمسخر قرار داده‌اند. غنی‌پور در داستان «لب کلفت» نیز به ماجرای پسربچه‌ای می‌پردازد که به خاطر خوردن تنقلات زیاد لب‌هایش متورم شده و دوستانش در مدرسه او را مسخره می‌کنند. داستانی ساده و آشنا که از میان روزمرگی­های زندگی نوجوانان انتخاب شده، اما خواندنش لذتی عمیق برجای می‌گذارد. داستان­های کتاب «عموسبدی» همگی با کلماتی بلورین نوشته شده‌اند که می‌توان از پس آنها دنیای زیباتری را به تماشا نشست. دنیایی که آدم­هایش، همواره از اشتباهات خود درس می‌گیرند.

ناموجود

somdn_product_page
شناسه محصول: 9789644718571 Category:
توضیحات

نمای میانی: از اعضای شورای نویسندگان جوادالائمه (ع) بود، اما جنگ به او مهلت به پایان رساندن بسیاری از داستان‌ها، گزارش‌ها و تحقیق‌های ناتمامش را نداد. اما یاران دیگرش در این شورا، جایزه‌ای به نام این شهید نویسنده تاسیس کردند. حبیب غنی‌پور در ۱۳۴۳ در یکی از محله‌های جنوبی تهران به دنیا آمد و اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج شهید شد. دوران زندگی‌اش بعد از انقلاب، تلاشی پیگیردر زمینه‌های ادبی، هنری بود.
نمای دور: محمدرضا کاتب: بچه‌های آن روز حالا بزرگ شده‌اند و رفته‌اند پی زندگی‌شان و شاید خیلی از چیزها را فراموش کرده باشند. محله‌شان را، مسجدشان را، کتابخانه‌شان را و حتی خود حبیب را . ولی فکر نمی‌کنم بتوانند یک لبخند را که یک جور خاصی هم بود، فراموش کنند. جبیب یک جور خاصی لبخند می‌زد که از همه چیزش بیشتر یاد آدم می‌ماند. توی عکسش که در کتابخانه پشت بام مسجد هنوز هست، تکه‌ای از آن لبخند دیده می‌شود. آدم باید خیلی شانس داشته باشد که به دنبال یک لبخند به یاد کسی بیاید. این کمال خوشبختی است و کمال تأثیر؛ شاید ارزش تأثیر بیش از خوشبختی باشد. چون من اول می‌خواستم فقط چند کلمه حرف بزنم. نمی‌دانم چرا وقتی شروع کردم از مسجد سر در آوردم و از آن روزهایی که هر چند گاهی تلخ بود، ولی خوب بودند و با حس و حال بودند؛ آن قدر حس داشتند که هنوز که هنوز است، حس می‌‌کنم باز دوشنبه است و …
از کتاب:عموسبدی خداحافظی کرد. ناگهان محسن چیزی در گوش عباس گفت و بعد هر دو با هم فریاد زدند: «عمو سبدی…» عموسبدی ایستاد. محسن و عباس، هردو، شکلات‌هایشان را به عموسبدی دادند. محسن درحالی که به چشمهای مهربان عموسبدی خیره شده بود گفت: «ببخشید! شما این دو تا شکلات را از طرف ما به آن بچه‌ها بدهید.» عمو سبدی نمی‌خواست بگیرد. گفت: «من از طرف شما به آن‌ها شکلات می‌دهم. شما این دو تا را خودتان بخورید.» بچه‌ها قبول نکردند.
صفحه ۲۱
از همین قلم:جبهه جنوب: یادداشت‌های شهید حبیب غنی‌پور (‏سوره ‏مهر) گل خاکی (‏سوره‏ مهر)

توضیحات تکمیلی
رده سنی

کودک (ب – ج)

,

نوجوان (ج – د)

قطع کتاب

رقعی

تعداد صفحه

39

ناشر

نویسنده

شابک

9789644718571

نوبت چاپ

چهارم

نظرات (0)

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “عمو سبدی”