برشی از کتاب :
ایستاده کنارِ در کانال، یک پتو هم پیچیده دور خودش.
از همان جا دارد نیروها را هدایت میکند.
تعجب میکنم.
اکبر که همیشه وسط معرکه بود، حالا چرا اینجا ایستاده؟!
بچه هایی که از کنارش رد میشوند، هر از چند گاهی با طعنه و کنایه میگویند «اینجا وایستادی! جلو نمیای؟ پتو پیچیدی دور خودت؟»
او هم جواب میدهد «سردم شده، شما برید منم میام.»
تازه صبح است که میفهمیم پایش تیر خورده.
برای اینکه روحیهی بچهها تضعیف نشود، چیزی نگفته بود.
راوی: سردار احمد فتوحی
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.