بررسی کتاب نذر آب:
یکییکی اسمها را میخواند و میگفت: «مامان! اینا با عباس اعزام شده بودن!» سر جایم میخکوب شده بودم. چشمم فقط به دهان عاطفه بود. دوازدهتا اسم خوانده بود. با چشمانی منتظر زل زده بودم به عاطفه. توی نگاهش حالت خاصی بود؛ انگار میخواست به من دلداری بدهد یا اینکه بفهماند میخواهد اسم عباس را بخواند. کلمات در ذهنم گم شده بود. اصلا یادم رفت که چه میخواستم بگویم؛ فقط منتظر بودم بگوید: «شهید عباس آبیاری.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.