بخشی از رمان یتیم غوره:
بابا به موتور گاز داد. رخش مثل گربهای که بخواهد موش بگیرد از کف خیابان جدا شد و مثل تیر رها شد. هنوز به وسط چهار راه نرسیده بودیم که صدای بوق، نور سفید، همهمه، جیغ و داد در سرم پیچید. تا من و بابا بفهمیم چی شده روی هوا بودیم. پرواز کردیم. موتور را زیر پایم دیدم که بدون ما میرفت. همین چند لحظهای که در آسمان بودم برایم جالب بود.
من و بابا تا بخواهیم از ماندن بین زمین و آسمان تعجب کنیم و یا لذت بیشتری ببریم، افتادیم کف خیابان. برای لحظه ای درد تمام بدنم را گرفت. دردی که تا حالا تجربه نکرده بود. آن قدر زیاد بود که حال فریاد زدن هم نداشتم. اما بعد بی دردی تمام تنم را گرفت. بابا با سر توی جوی افتاد و من با کله روی آسفالت خیابان افتادم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.