برشی از کتاب :
عاشق شده بود.
مینشست و برایم از شهادت حرف میزد.
ناراحت میشدم.
برای اینکه دلجویی کرده باشد، میگفت «میخوام عادت کنی و آماده باشی!»
سعی میکرد کمتر به اطرافیان وابسته شود؛ حتی به پسرمان.
میگفت «من، تو رو دوست دارم، اماخدا رو بیشتر.»
انگار میدانست خدا هم روزی عاشقش میشود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.