برشی از کتاب نورالدین پسر ایران:
نمای میانی :سیّدنورالدین عافی از اهالی روستای خنجان در حوالی تبریز است که حضور در دفاع مقدس را در گردا نهای خ طشکن لشکر 31 عاشورا به عنوان نیروی آزاد، غواص و فرمانده دسته و در جبه ههای مختلف تجربه کرده و بارها مجروح شده است. نورالدین نزدیک به هشتاد ماه از دوران جنگ تحمیلی را علیرغم جراحات سنگین و شهادت برادر کوچ کترش سید صادق در برابر چشمانش در جبهه ماند و در عملیا تهای متعددی حضور داشت.
نمای دور :حضرت آیت الله خامنه ای(رهبر معظم انقلاب): این نیز یکی از زیباترین نقاشی های صفحه پُرکار و اعجازگونه هشت سال دفاع مقدس است. هم راوی و هم نویسنده حقاً در هنرمندی، سنگ تمام گذاشت هاند. محسن مؤمنی شریف (رئیس حوز ههنری): «نورالدین پسر ایران »صرفاً یک کتاب خاطره نیست و کتا بهایی از این دست در آینده اسناد تاریخی و هویتیِ ملت ما خواهند بود. معصومه سپهری (نویسنده کتاب): «نورالدین پسر ایران » کتابی است تأثیرگذار که در اوج گمنامی و غربت و بدون هیاهو و بسیاری از سطرهای آن با اشک نوشته شد. محمد حمزه زاده (مدیرعامل انتشارات سوره مهر): در دنیای نشر سابقه نداشته که زندگی نامه گمنامان، پرمخاطب ترین آثار باشد اما در سا لهای اخیر پرفرو شترین کتا بها نظیر «نورالدین پسر ایران »مربوط به زندگی قهرمانان گمنام ایران اسلامی بوده است.
از کتاب : پاهایم را روی زمین کشیدم و در حالی که دستم به دیوار بود، آهسته به دستشویی رسیدم و به آینه نگاه کردم؛ خشکم زد! خدایا چه میدیدم. «تو کی هستی… نورالدین؟!» صورتم کاملاً عوض شده بود؛ یک چهرة درب و داغان، لاغر و زخمی، بینیام تقریباً از بین رفته، چشم راستم به خاطر زخم عمیق گونهای تغییر حالت داده و چانهام هم زخمهای بدی داشت. حالا داشتم میفهمیدم چرا مادرم مرا نشناخته بود. خدا میداند با چه مشقتی و چه حالی سرم را به جستوجوی برادرم بلند کردم. او را درست کنار خودم دیدم. اول نگاهم روی پاهایش رفت که زخمی و خونی بود و بعد نگاهم را تا صورتش کشاندم؛ جوی کوچک خونی که ازدهانش جاری بود. امیدم را ناامید کرد. انگار همهچیز متوقف شد! صادق آرام بود و من یقین پیدا کردم شهید شده است. از حال رفتم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.