من اگر روضه‌خوان بودم روضه رقیه(س) را اینگونه می‌خواندم

من اگر روضه‌خوان بودم

من اگر روضه‌خوان بودم، امشب به‌جای خرابه و خاطرۀ آن شب سیاه، به‌جای صحبت از اربعین و بازگشت اسرا، دل و هوش مستمع‌هایم را یک‌جای دیگر می‌بردم! من دیگر این‌ها را تعریف نمی‌کردم که گریۀ آن شبِ رقیه(س) با تمام گریه‌های دیگرش فرق می‌کرده و جوری سروصدا راه انداخته که صدایش تا کاخ هم رسیده…

من اگر روضه‌خوان بودم، نمی‌گفتم گریه‌های این بچه جوری سروصدا راه انداخته که صدایش تا خود کاخ هم رسیده و یزید مست را از خواب بیدار کرده و از ندیمه‌ها شنیده که دختر حسین بهانۀ پدرش را گرفته، بعد هم بی‌اعتنا و سرد گفته: «خب پدرش را به او بدهید» و صورت نحسش را در بالش پَرش فرو برده تا دوباره بخوابد.

این‌ها را که دیگر همه تعریف می‌کنند؛ قرار نیست من هم بگویم سر را که آوردند و رقیه(س) بعد از آن‌همه دلتنگی بالأخره بابا را در دامن گرفت، چطور روضه‌خوانی راه انداخته و تمام کاروان را گریانده. برای مستمع‌ها نمی‌گفتم که رقیه(س) وقتی نشسته بالای تشت، همان‌طور که گریه می‌کرده، غزل مفصلی برای بابا سروده: «بابا! چه‌کسی رگ‌های گلویت را بریده؟! بابا! چه‌کسی محاسن تو را خونین کرده؟! بابا! چه‌کسی در این کودکی یتیمم کرده؟!…»

من اگر روضه‌خوان بودم هیچ‌کدام از این‌ها را نمی‌گفتم. مثل امشبی اول از همه آه بلندی می‌کشیدم و مجلسم را با همان آه به هم می‌ریختم و فرصت می‌دادم مردم با آه کشیدن‌های پی‌درپی اشک بریزند بی آنکه بفهمند آن آه دقیقاً ریشه در کجای مصیبت دارد. خوب که آه‌ها دم گرفتند بی‌مقدمه می‌زدم توی صورتم و رو به آدم‌ها می‌گفتم: «خب مگر این‌ها چهل منزل سرها را نگردانده بودند؟ مگر سرها روی نیزه‌ها نبوده؟ مگر نیزه‌دارها با سرها جگر کاروان را نمی‌سوزاندند؟ پس چطور سر را که می‌آورند، این بچه انگار یک‌باره با سر مواجه شده؟ انگار دفعۀ اول است که می‌بیندش؟

از غزلی که برای بابا خوانده معلوم است تا آن لحظه سر را ندیده. اصلاً از اینکه از دیدن سر دق کرده و جان داده معلوم میشود قبل‌تَرَش سر را ندیده، برای این بچه دیدنِ سر خیلی تازگی داشته؛ آن‌قدر تازه که وقتی دیده خیلی یکه خورده، آن‌قدر که افتاده و مُرده!» بعد صدایم را بالا می‌بردم و باگریه می‌گفتم: «یک نفر فقط به من بگوید زینب(س) چطور این بچه را مدیریت کرده؟…»

می‌گفتم:‌ «چطور چهل منزل نگذاشته که چشم بچه آنجایی که نباید برود؟ یک نفر بگوید لازمۀ این ندیدن چه مقدار تکاپوی زینب(س) است؟! واقعاً این مسئله چه اندازه مدیریتِ یک زنِ داغدار را می‌طلبد؟ یعنی زینب(س)، تمام مسیر، چقدر حواسش بوده که حواس بچه را سمت دیگر ببرد؟ چقدر بین نیزه‌ها و بچه‌ها در رفت‌وشد بوده که هر سمتی نیزه‌هاست، بچه را سمت دیگری ببرد…»

من اگر روضه‌خوان بودم امشب مردم را بیشتر از هر شب دیگری برای زینب می‌گریاندم؛ برای آن حجم از جا نگذاشتنش برای دانه‌دانه بچه‌های حرم، برای آن حجم از پناه‌بودنش برای دانه‌دانه زن‌های حرم… آخر هم رو به مردم می‌گفتم: «امشب روضه ندارم. خودتان بروید در یک خلوتی فکر کنید زینب(س) این حدود هشتاد زن و بچه را چطور از آن‌همه حادثه گذرانده. مگر یک زن چقدر میتواند بزرگ باشد؟ چقدر امن؟ چقدر پناهِ همه؟ امشب بروید و فقط بر آن‌همه زحمت‌های زینب بگریید…»

آنچه خواندید برشی از کتاب «من اگر روضه‌خوان بودم» به قلم ملیحه سادات مهدوی شهری، تازه‌ترین اثر انتشارات کتاب جمکران با موضوع عاشورا است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *