گزیده متن کتاب خط مقدم:
جلسه با محسن رضایی با حضور حسن آقا و حاجی زاده و سیدمجید و سیدمهدی و سیوندیان و چند نفر دیگر، فردای همان روز تشکیل شد. آقا محسن چند بار سئوال خود را تکرار کرد. ـ شما مطمئنین که خودتون می تونین موشکو پرتاب کنین؟ و هربار حسن آقا مطمئن تر از بار قبل پاسخ مثبت داد. ـ به نظر من که حتی اگه شما بتونین موشک ها رو شلیک کنین بازم امید زیادی نیست. چرا که لیبیایی ها با این روندی که دارن ادامه می دن بعیده که دیگه به ما موشک بدن. چند تا از قبلی ها مونده؟ ـ کمتر از 10 تا. آقا محسن باشوخی ادامه داد: ـ مقدم! این بچه هایی که دور خودت جمع کردی از بهترین بچه های جنگن. من الان فرمانده گردان نیاز دارم. فرمانده تیپ نیاز دارم. اینا رو ولشون کن بیان! حسن آقا خنده ای کرد. ـ این چه حرفیه آقا محسن؟ یعنی الان از یه فرمانده گردان کمتر دارن به جنگ خدمت می کنن؟ نه ما هرطور شده نمی ذاریم کار موشکی بخوابه…
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.