برشی از کتاب ابوالمشاغل:
«یادم نمیآید که در «ابنمشغله»، از همسفرِ سالیان سالم محمود فتوحی نامی بُرده باشم، و یادم نمیآید که اصولاً به این که محمود و من، در تمامیِ سالهای شادی و غم، تقریباً پیوسته با هم بودهییم، در جایی اشارهیی کرده باشم. شاید که حُرمتِ این دوستی ناب را در عصر نادوستیها نگه داشتم. خدا میداند. امّا به هر حال، دیگر وقتِ نام بُردن است… ما چند نفر بودیم که از بچّگی با هم بزرگ شده بودیم، و اگر خیلی هم بزرگ نشده بودیم، دست کم، همدیگر را خیلی قبول داشتیم. من بودم و رحیم قاضی مُقدم، و امان ابراهیمی و محمود فتوحی و یکی دو نفر دیگر __ که امروز، به جُز من و محمود، از آن گروهِ کوچکِ معتقد، کسی باقی نمانده است. عیبی نیست. ما را هم رفته بگیر، یا بینگار که در کمرکشِ رفتنیم. امّا این محمود، که بعد از این، شاید، به کرّات از او نام ببرم، و هنوز، نیمی از من است و چهبسا که من، نیمی از او باشم، بهراستی که حکایتیست در دوستی. نکتهٔ خاص و گرانبها در دوستی شگفتانگیز ما این است که هیچکداممان، در طول این سالهای بلندِ پُرخاطره، خود را مختصری هم تغییر ندادیم تا شبیه دیگری کنیم. برای حفظِ دوستی، حذفِ شخصیّت نکردیم و به همْ باجِ «هر چه بخواهی، همان درست است» ندادیم. محمود، محمودْ باقی ماند__ با جملگیِ خصلتهایش، و منْ من ماندم. ما هر دو تغییر کردیم، فراوان، امّا هرگز شبیهِ هم نشدیم. این رازِ بزرگ و محور اساسی دوستی ما بود. یکی در دیگری مستحیل نشد. یکی نسخهٔ بدل دیگری نشد. و یکی نکوشید که در راهِ تکدّی دوستی، خویشتنِ خویش فرو بگذارد…»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.