برشی از کتاب:
نیروهای آمریکایی ریخته بودند توی نجف. زمزمه ها را می شنیدیم که می خواهند بیایند سمت صحن و معلوم نبود چه بر سر مرقد امیرالمومنین (ع) در می آورند. خیلی ها برای دفاع آمده بودند، اما نیاز به یک فرمانده احساس می شد.
همان روزها سر و کلّه حاجی پیدا شد. با دشداشه عربی آمده بود مقرمان، نزدیک حرم امام علی (ع). باورم نمی شد. پرسیدم: «حاجی چطور خودت رو به اینجا رسوندی؟» چطورش را نگفت ولی گفت: «اومدم این آمریکایی ها رو از نجف بندازم بیرون.» . . .
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.