برشی از کتاب موسیو کمال:
گفت: «مادرت برات بمیره! پس تو چرا هیچ زنی دنبال تابوتت نیست قربونت برم؟!» یکدفعه انگار همه ساکت شدند. نفس نمیکشیدیم انگار. به خودمان آمدیم. همهمان مرد بودیم.
یک تعدادی سیاه آفریقایی. یک تعدادی با جثههای ریز مالزیایی. چندتایی سرخ و سفیدِ ترک. بقیه هم ایرانی؛ اما همه مَرد. بعد یکی از بین جمعیت در آمد گفت: «مادرش مرده خانوم.
اگه نمرده بود هم، نمیتونست بیاد بالا سر بچهش. همه کسوکارش فرانسهن.» زن زیر لب ذکری گفت و بعد گفت: «پس برید اونطرف تا من بیام بهجای مادرش براش گریه کنم.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.