برشی از کتاب خالخالی و خالخالک:
یک روز صبح خالخالی در کنار چشمه یک سوسک سیاه دید.سیاه سیاه! مثل ذغال!! بال های سوسک سیاه زیر آفتاب برق می زد! مثل آیینه! خالخالی از رنگ سوسک سیاه خیلی خوشش آمد. خودش را توی آب دید. اخم کردو باخودش گفت: این چه قیافه ای است؟!چقدر رنگ سیاه من کم است! اگر سیاه یکدست بودم خیلی قشنگتر می شدم!
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.