برشی از کتاب تموج:
از بعد رفتن احمد، هر پنجشنبه رفته ام سر مزارش. قبرستان پنجشنبه ها می شود محل دید و بازدید و من مطمئنم همهٔ همسایه ها در این پنجشنبه ها حاضری ام را زده اند. هزار بار حس کردم زیر نگاه هایشان دیگر دوام نمی آورم. دوام آورده ام ولی. هر بار که موکت کوچک دونفره مان را کنار قبر احمد پهن کردم و بعد سر و کلهٔ زندایی و ملازمش، اکبر، پیدا می شد، دوام آورده ام، تحمل کرده ام و بی رد و نشانی از دلخوری، به خاطر احمد با او خوش و بش کرده ام.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.