برشی از کتاب در فاصله دو بوسه:
من همراه مجید از پلههای طبقۀ سوم به پایین آمدم تا با او خداحافظی کنم. مجید در راهپله پشتسر من میآمد. ناگهان بیآنکه از او تقاضایی کنم دستهایش را از پشت سر من روی شانههایم گذاشت و شروع به مشتومال دادن به سرشانههای من کرد. او سابقاً گهگاه به خواهش من و برای رفع خستگی من، مرا مشتومال میداد، اما این بار، بیآنکه من از او تقاضایی بکنم، خودش، بی هیچ مقدمهای، با لحنی بسیار ساده و صمیمانه گفت: «داداش! خیلی وقته که من مشتومالت ندادهامها!» من با تعجبی که با خوشحالی همراه بود از او تشکر کردم و با او در آستانۀ در خانه خداحافظی کردم و نمیدانستم این آخرین خداحافظی من با اوست.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.