برشی از کتاب ماجراهای استعداد:
سنجابیلی دوباره گفت:
«من اژدهای پرنده ام.اجی…مجی… لاترجی!» و پرید پایین.
درخت پیر با قیژقیژ،تکان محکمی خورد.چشم هایش را باز کرد و گفت:
«سنجاب جونم،آرزوی خیالیات بدجوری من را بیدار کرد!»
سنجابیلی با ناله گفت:
«آیآی.خودم هم داغون شدم!»
– خب برو پیش ماری ژله تا ژیمناستیک یاد بگیری.هرکسی را بهر کاری ساختند!قیژ…قیژ…..
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.