برشی از کتاب رنجهور:
(…همین جا نکشمش و همه چی تموم بشه؟) با خودم می گویم و خیره نگاهش میکنم. همین که نگاهم سر میخورد روی جسد، از خودم متنفر می شوم . چنان حالی پیدا میکنم که پنداری اعضای بدنم از اراده ام خارج شده اند. رمق کمترین حرکتی را ندارم. خمار و بی حال نگاه پرویز می کنم. او هم نگاهم می کند. چشم های سبزش محبت را گدایی می کنند. بلند می شود دو قدم می آید به طرفم….
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.