نمایش یک نتیجه
گزیده ای از کتاب:
با پدرم بیرون مقام حضرت حجت قدم می زدیم که متوجه شدیم، سید مشغول نماز شده است. پدرم چون به مذهب تشیع معتقد نبود، می خندید و کارهای سید را به تمسخر می گرفت.
پس از مدتی صدای استغاثه سید با ذکر یابن الحسن به گوشمان رسید. او عاجزانه چند بار یابن الحسن، یابن الحسن را تکرار کرد.
بعد از مدتی سکوت، متوجه شدیم که سید با کسی مشغول صحبت است. پدرم که در حال قدم زدن بود، ایستاد و با تعجب به من گفت:
کسی اینجا نبوده است، سید با چه کسی صحبت میکند؟!
دو سه دقیقه با دقت، صدای صحبت های او را گوش دادیم ولی تشخیص ندادیم که صحبت درباره چیست.
ناگهان سید پدرم را صدا زد که “بحرالعلوم داخل شو!”
…
نمایش یک نتیجه
There are no products |